رفتن یا نرفتن؟

ساخت وبلاگ
همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی- جمعه زن داداش بزرگه رفت پیش داداشم. خدا رو شکر که قصه دوری شان تمام شد. هر چند هنوز هم باور ندارم شرایط آنجا برایشان بهتر از اینجاست ولی ته دلم با یک کورسوی امیدی می گویم خدا کند اشتباه من باشد و شروع زندگی خوب شان.  خیلی سختی کشیده اند تا الان.  - هر چند به نظر همه چیز بهتر از قبل است، اما انگار ضربه های روحی مرداد ماه هنوز افسرده نگهم داشته. دلم میخواهد باز به قرص پناه ببرم. ولی چیزی مانع می شود. آنقدر برنامه هایم نشده که پرهیز دارم بگویم چه چیز. - اربعین نشد بروم کربلا و همین هم شد دلیل غم دیگری. همه کار را برای رفتن کردم و دقیقه آخر نشد. ماشین نداشتیم و من و همسر میخواستیم با اتوبوس برویم و پدرم یادم آورد که ممکن است در مسیر ۲۰ ساعته با اتوبوس باز دیسکت عود کند و برای همه دردسر درست کنی. حق داشت. قبول کردم. منتها یادم رفته بود چقدر اوضاع دیسک ها خراب است و کاندید عمل بودم شش ماه پیش و به چه مکافاتی آن دردها رهایم کرد. غصه دار شدم که زندگی ام اینقدر عادی نیست. حتی در حد یک پیاده روی.  - بماند اینجا به یادم سورپرایز زن داداش کوچیکه مهربونم، یک ماه زودتر از تولد خودم. وقتی برای بدرقه زن داداش بزرگه همگی آمدند تهران. وقتی خسته روحی بودم و احساس خوبی نداشتم واقعا سورپرایز شدم از مهربانی اش. خدا کند همیشه همینقدر خوب بمانیم برای هم. کاش پدر و مادرم هم در زندگی خودشان لااقل با هم مهربان بودند و اینقدر غم ناشی از نامهربانی هایشان روی دوشم سنگینی نمی کرد. مادر بیمار، برادر وسطی بیمار، پدر بیمار و هر سه با هم متناقض و در تنش. هیچ راهی که بتوانم مشکلی را حل کنم به ذهنم نمی رسد و این استیصال در این شرایط روحی ای، پرم می کند از حس رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 14:26